هيچ وقت فکر مرگ اينقدر آزارم نداده بود
واقعاً آزارم می داد؟
گفت"م هيچ کس خاکم نمی کنه" ، و نفس عميق بی صدايی کشيدم
سرم درد می کرد؛ حالم بهم می خورد؛
دلم نمی خواست توی اون قبرستان دور و تنها دفن بشم
مخصوصاً حالا که مزرعه کلزای کنارش خالی خالی شده و اون رنگ زرد تند بخار
دلم نمی خواست؟
يعنی يه سنگ قبر گنده رو ترجيح می دادم؟ اون جوری هيچ وقت نمی تونستم بيرون بيام حتی روز قيامت.
خدا حتماً حسابی عصبانی می شد.
کرج ... همه بروبچ هم هستن،هواش هم که خوبه
ولی من که مرده بودم
چرا مردن اينقدر سخت شده بود؟
چون فقط مردن نبود
به هر حال دم آخر موقع حساب کتابه
گفتم نمی رسم
نفس عميق صدا داری کشيدم
سرم درد می کرد؛ حالم بهم می خورد؛
به چی نمی رسيدم؟
*
آزار دهنده تصوير محتوم مزرعه کلزا ست و حس گير کردن زير سنگ قبری که شعر مورد علاقه ت رو روش نوشتن
*
الان مي فهمم که همراهی مرگ و زندگی واقعاً همراهيه و تقابل نیست
واقعاً آزارم می داد؟
گفت"م هيچ کس خاکم نمی کنه" ، و نفس عميق بی صدايی کشيدم
سرم درد می کرد؛ حالم بهم می خورد؛
دلم نمی خواست توی اون قبرستان دور و تنها دفن بشم
مخصوصاً حالا که مزرعه کلزای کنارش خالی خالی شده و اون رنگ زرد تند بخار
دلم نمی خواست؟
يعنی يه سنگ قبر گنده رو ترجيح می دادم؟ اون جوری هيچ وقت نمی تونستم بيرون بيام حتی روز قيامت.
خدا حتماً حسابی عصبانی می شد.
کرج ... همه بروبچ هم هستن،هواش هم که خوبه
ولی من که مرده بودم
چرا مردن اينقدر سخت شده بود؟
چون فقط مردن نبود
به هر حال دم آخر موقع حساب کتابه
گفتم نمی رسم
نفس عميق صدا داری کشيدم
سرم درد می کرد؛ حالم بهم می خورد؛
به چی نمی رسيدم؟
*
آزار دهنده تصوير محتوم مزرعه کلزا ست و حس گير کردن زير سنگ قبری که شعر مورد علاقه ت رو روش نوشتن
*
الان مي فهمم که همراهی مرگ و زندگی واقعاً همراهيه و تقابل نیست
2 comments:
thinkin' fuzzy makes it obvious...
Post a Comment