Sunday, August 31, 2008

و هم چنان: مائیم و گوز ادیسون

نیکولای و نیکولایچی مرا به یاد بهار کوچک می ...
این مردی که اینجاست، یاد برادرش را به جانم... بعد قل می خورم به
دست هایم که نا امید در جیب های سیاه ژاکتم؛ پائیز بود انگار، خیابان آبان.

اینجا، خیلی دور از همه ی پائیزهای سیاه، تصویر آن مردی که ترکم می کند همیشه-پیروزمندانه چه کوچک است!
من زیر این سقف های بلند و آسمان های صاف فریب می...
کشم
!