اسطوره پيشرفت محتوم يكي از زير بنا هاي انديشه روشنفكران ايراني در صدوپنجاه سال گذشته است. اين اسطوره چه از نظرتاريخي و چه از نظر جغرافيايي از مرز هاي ذهن روشنفكران ايراني فراتر مي رود. رد پاي اين نظريه چه در آراي حكماي يوناني و چه در اديان ابراهيمي قابل پيگيري است. به زبان ساده جهان، در حال طي يك مسير مشخص(تاريخ آفرينش) است كه از ازل شروع شده است و به ابد ختم مي شود. تلاش براي يافتن قوانيني كه سير وقايع اين تاريخ را ديكته مي كند در سه سطح صورت گرفته است.
كشف ديني اين قوانين؛ در اين تاريخ شناسي ديني هستي با آفرينش شروع شده و با ظهور قيامت و تجلي داوري نهايي پايان مي يابد. براي فهم قوانين حاكم بر اين تاريخ مي بايست به سخن اراده اي كه اين جهان را آفريده است و نمايندگان آن يعني پيامبران گوش فرا داد.
كشف علمي اين قوانين؛ ارائه نظريه هاي هستي شناسانه همزاد اولين تلاش هاي علمي براي فهم جهان بوده است. اما با لاپلاس اين تلاش ها وارد مرحله تازه اي شد. لاپلاس فيزيك دان فرانسوي قرن نوزدهم معتقد بود اگر مي توانستيم اندازه حركت و جهت حركت تمام ذرات جهان را يك لحظه پس از آفرينش بدانيم مي توانستيم تمام وقايع تاريخي را تا ابد محاسبه كنيم.
كشف متافيزيكي اين قوانين؛ به واقع در اين زمينه هگل فيلسوف آلماني همان جايگاهي را دارد كه لاپلاس در زمينه علمي. هگل با نظريه تاريخ تكوين روح خود سنگ بناي جرياني را گذاشت كه بعد ها با فلسفه ماترياليسم تاريخي ماركس تكميل شد. كارل ماركس تاريخ را مسيري مي داند كه جامعه انساني در روند خود از كمون اوليه به جامعه نهايي كمونيسم طي مي كند. تاريخ انگاري فلسفي البته در صور مختلف خود هنوز از رواج بسياري برخوردار است. نظريه پايان تاريخ فوكوياما از آخرين جلوه هاي مطرح اين نحله فكري است.
انديشمندان ايراني در مقاطع زيادي از تاريخ صدوپنجاه سال گذشته اثبات كرده اند كه در بزنگاه هاي تغييرات بزرگ اجتماعي سياسي همواره با اطمينان چشم و گوش بسته اي منتظر آن زايمان تاريخي هستند كه قرار است فرزند ايده آل هاي موعودشان مثل آزادي و عدالت و پيشرفت را به دنيا آورد.
ادامه دارد...
No comments:
Post a Comment