Wednesday, March 10, 2010

what should I do with this urge to leave?

...

Thursday, December 24, 2009

Wednesday, October 21, 2009

Sunday, August 23, 2009

Time flies when you are having fun!

or "Time is fun when you're having flies" as Kermit the Frog would say.

Wednesday, July 29, 2009

toujours jouer!

I can do this forever...

Sunday, July 12, 2009

It's like seeing yourself dying... horrible!

Tuesday, July 07, 2009

Cheescake!


This is a month old post: a picture of my very own cheesecake

Saturday, February 21, 2009

"
I'm extremely relaxed,
I can't remember anything,
and I feel lucky,
.
.
.
definitely lucky
"

Monday, February 09, 2009

شی برف

چه برف خوبی!
من بسیار شنگول ام که حجاب به سر خواهم کرد و به سفارت خواهم رفت!
من بسیار شنگولم که هر روز مطالب تازه ای راجع به زبان های فارسی و آلمانی می آموزم!
به درک که دنیا پر از آدم ها ی حراف و کم فهم است، شنگولی به مراتب بهتر از هر وقت تلف کردنی ست
دلم برای برادرم تنگ شده و چند روز پیش ها کشف کردم که چقدر دوستش دارم... داشتم برای کسی تعریف می کردم که با این که طفلی بیش نیست بیش تر از همه ی اعضای خانواده به یا د او می افتم و دلم یک جوری شد و هنوز هم همان طور است.
دانیل آهنگساز هم خیلی مهربان است برایم ژاکت آورد که سرما نخورم. همچنان برف خوب از آسمان می ریزد. من می نویسم تا به شنگولی ها و دلتنگی هایم بگویم ذکی و نبینم دنیای بد و زشت و سیاه را

پست

آیا آدم ها این قدر که خیال می کنند دست دیگران را می خوانند به نیت های خودشان آگاه اند؟

Monday, January 12, 2009

Amen!!!





Hagen Rether

Saturday, December 27, 2008

زندگی ایده آل

مولفه های زندگی ایده آل:
1.قرمه سبزی
2.سیگار
3.ویسکی
4.دوستان خوب
5.وقت آزاد
6.هوای آفتابی
...

*تا لنگ ظهر خوابیدم، بعد از صبحانه ی طولانی رفتم کنار رودخونه 2-3 ساعتی قدم زدم و توی بانهوف مجله ها را نگاه کردم؛ عصر با دوتا از پست داک هامون رفتم اسکیت بازی روی یخ... بعد یکی دیگه بهمون اضافه شد و رفتیم قهوه ای خوردیم... بعد توی یک کافه ی دیگر با آبجو ادامه دادیم. شب دو تا دوست دیگه ام رو به صرف قرمه سبزی ای که پریروز پخته بودم دعوت کردم و بعد هم حرف و بحث طبق معمول، بعد از رفتن اونا موسیقی و سیگار که بعد 5 روز مثلا ترک کردن، خیلی چسبید...

بهشت هم باید یه چیزی تو همین مایه ها باشه

Monday, December 22, 2008

بی کریسمس ِ سفید


نه امیدی نیست که نیست


گر می فروش حاجت رندان روا کند
ايزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غيرت نياورد که جهان پربلا کند

اینم فال شب یلدای من :D

یا بیته؟

منم این جوری ام یعنی؟
یکی بگه "الو سلام"، یکی ام نه، ...
بگم "یا، بیته؟"*
آخرشم بگم "اه تویی؟"

نمی دونم، مهم هم نیست، فقط فک می کردم هرچی بزرگتر|پیرتر بشم کمتر از چیزی تعجب کنم؛ ولی عملا برعکسش برام مکررا اتفاق میفته
:)


عکس مرتبط اما تزئینی ست

* شک دارم این آغاز یه مکالمه ی تلفنی به آلمانی هم بتونه باشه، راستش... بیشتر ترجمه آلمانی آغاز یه مکالمه ی اداری(دولتی) توی ایران به نظرم میاد