Friday, February 22, 2008

یادگیری

من یاد گرفتم که کلمات مهم نیستند...
من یاد گرفتم که کلمات مهم اند...
من یاد گرفتم که کلمات مهم نیستند
.
.
.

Saturday, February 09, 2008

پیسی

می خواستم کسی باشد که دوست بدارم؛ حالا،حتا دلم می خواهد دوست داشته شوم
!

Wednesday, February 06, 2008

lay on lie

دروغ بد است.
پیش فرض من که آدم ها راست می گویند غلط است.
ما می خواستیم خوش بین باشیم ها جان شما
!!

Tuesday, February 05, 2008

Monday, February 04, 2008

هوس

بدجوری هوس نوشابه کرده ام!
این که نمی روم از اتومات کنار بانهوف {ایستگاه قطار} بخرم فقط از سر تنبلی نیست... هوس(ی) داشتن را دوست دارم اصلاً.{1}

هوس یک نخ سیگار،
هوس قدم زدن،
هوس تنها بودن،
هوس کسی، لب ها، دست ها، تن کسی،
هوس (یک) موسیقی،
هوس (یک) خاطره،
هوس (فلان) لباس را بپوشم، (آن) جا بروم، سوت بزنم.......
{2}

انگار خیلی شده دیگر که همه ی این (هوس)ها شده (فقط) هوس این که احساسات احمقانه ، کودکانه، آنی و بی اهمیت م را بگویم و به جایی بر نخورد، دنیا تاب برندارد، هیچ اتفاق لعنتی(ی) نیفتد...

وقتی خودم نیستم (بی-معیار، بی-هر چیزی که من نیست) انگار که نیستم، انگار که هوس(ی) ندارم.

{1} خودم را که می بینم که خیلی لخت راجع به خودم حرف می زنم، خجالت می کشم.
{2} هوس های جوجه-روشنفکری ست دیگر، یا هر چیز دیگری که دوست داری(..{جای شناسه}).
{3} (این ها) همه جای خالیِ ( {4}) ست
{4} جایی نداشت(..{جای شناسه}).

پپسسس

Saturday, February 02, 2008

دیستانس

فاصله مسئله است.... یا مسئله فاصله؟

از احساس احمق فرض شدگی بدم می آید، مثل همه احتمالاً
و بیشتر از آن از این که
خودم یا وابستگان م چنان احمق باشیم که تمام وقت به رفتار دیگران ایراد بگیریم
--در حالی که خود ما همان رفتار ها را (هم زمان) تکرار می کنیم-
و سعی کنیم با اعتماد به نفس از نوع دیگر-احمق-پنداری موجه جلوه کنیم
{از نظر روان شناختی می توانم درک کنم که کسی رفتاری در خودش را-- چون نمی تواند مهار کند- به دیگران نسبت بدهد، فرافکنی کند، ... بدبختی این جا ست که این درک دردی از من دوا نمی کند}

دوست داشتم یک بار برای همیشه تکلیف م را راجع به این مسئله یا این فاصله روشن می کردم، ولی نمی شود که
!