Tuesday, May 29, 2007

نمی دانم چه


نفهمیدم فرق این با-بودگی با بی چیست.
تنهایی امشب از دیشب تنهاتر است فقط، یک جور ترکِ با، گذر از تنها به بی.
خستگی را مرور می کنم و زندگیِ نزیسته که با کتاب های نخوانده می سنجمش، یادداشت های فقط برای یادداشتِ نمی¬دانم چه.

باید همیشه التماس کرد.
باید همیشه رنجید، رنجاند: تلاش برای قطع این سلسله رنج-افزایی ست.
سکوت را دوست تر دارم و مرگ را از نمی دانم چه: خفه شده باشم یا گربه-مرده ی کنار جاده؛ خیلی فرقی نمی کند، برد کرده ام.

خیلی جنگیده ام یا حرفش را زده ام یا خورده؛ برای زمانی که این جا نشسته باشم:
سکوت و کتاب که باهم می آیند،
خواستنِ نمی دانم یا چه-فرق-می کند چنان خوب ی،
تنیدن تن اش راه را(ه)
...

از نمی دانم کجا، آن جا که تنم یا این جا که منم (جایی حوالی تن)
خواست می ماسد، راه می ماند، معجزه بر م(ت)ن می بارد.
گهش بگیرند! گهش بگیرند!