Sunday, October 29, 2006

thanatos

سقراط در آستانه مرگ پيش از نوشيدن جام شوكران پيامي براي دوستش مي فرستد كه اگر خود را خردمند مي داند بي درنگ از پي او بيايد و به شاگردانش كه گرداگردش جمع شده اند توضيح مي دهد كه "راستي اين است كه كساني كه از راه درست به فلسفه مي پردازند در همه عمر بي آنكه ديگران بدانند، هيچ آرزويي جز مرگ ندارند". سنتي كهن وجود دارد كه خردمندي را در اساس، انديشيدن به مرگ مي داند. سقراط بدون آن كه بداند با بودائيان همسخن شده بود كه كار درست، آموختن يا خو كردن به مرگ است. خردمند خود را براي مرگ آماده مي كند و مي كوشد تا آن را در يابد. خو كردن به مرگ درست چنين مي نمايد كه ما پس از هزاران سال حتي ذره اي نكته اي در مورد مرگ نياموخته ايم. فلسفه مدرن به ندرت به مرگ توجه كرده است. و مرگ از نظر انديشمند مدرن مسئله اي حاشيه اي و كم اهميت انگاشته شد.

مرگ نقطه پايان گذشته و اكنون ماست. و حكايت اصلي در بنياد هر حكايتي مرگ است.

Friday, October 27, 2006

Frage?

*
Ich verlasse Heut' dein Herz
Ich verlasse heut' dein Herz
Verlasse deine Nähe
Die Zuflucht deiner Arme
Die Warme deiner Haut
Wie Kinder waren wir
Spieler - Nacht fur Nacht
Dem Spiegel treu ergeben
So tanzten wir bis in den Tag

Ich verlasse heut' dein Herz
Verlasse deine Liebe

Ich verlasse deine Tränen
Verlasse was ich hab'
Ich anbefehle heut dein Herz
Dem Leben - der Freiheit
Und der Liebe
So bin ich ruhig -
Da ich dich liebe!

Im Stillen
Lass ich ab von dir
Der letzte Kuss - im Geist verweht
Was du denkst bleibst du mir schuldig
Was ich fuhle das verdanke ich dir
Ich danke dir für all die Liebe
Ich danke dir in Ewigkeit

Ich verlasse heut' dein Herz
Verlasse deine Liebe
Ich verlasse dein Herz
Dein Leben - deine Kusse
Deine Warme - deine Nahe -
Deine Zartlichkeit
--------------
*Ich verlasse heut dein Herz - Lacrimosa

Friday, October 13, 2006

Partitur


* باد، باران، بعدش هم که هوا دو نفره شد. حیف نه من نفر دوم بودم نه او. : دی
* قبل ترش، کافه لرد، استاد موسیقی نت هایش را می نوشت روی کاغذ پنج خط. من زبان می خواندم با آب پرتقال. زن ها بستنی می خوردند پر سر و صدا.
* باد می آید ناجور. زباله هایی که مامورین شهرداری با مهارت زیر فرش پنهان کرده بودند توی هوا چرخ می خورند. سردم است. جدی؟ کاملاً جدی سردم است.
* باران می بارد نه آن چنان سگ و گربه ای. غذای هندی واقعاً تند است، اصلاً شوخی ندارد.
* این دختره فکر می کند خرخوانی هایش کار علمی است. بگذار خوش باشد دلش. بگذار برود استانفورد ببینیم کجا را می گیرد. ما که بخیل نیستیم.
* و اما بحث شیرین دختر شکلاتی؛ می گم شکلاتی نشد، وانیلی، شیری، با طعم ایریش کافی. چه زود گت این می کنی و برک آپ پسر! عجله می کنی یا عجله می کنند؟

Tuesday, October 10, 2006

اوضاع و احوال من*

داستان ام در ده صفحه گی مانده، شخصيت هايش گور به گور شده اند. کلاس داستان تعطيل است ديگر. می گويند داستان کوتاه، پايم را کرده ام توی يک کفش چسبناک که رمان. تعطيل است تعطيل. می خواهی تمام زندگی ات اين باشد و اين همه تعطيل است. اين تمام زندگی، تمام وقت ات نيست، نگاه توست به دنيا. از اين تعطيلات تمام نشدنی که بگذريم باز هم اوضاع جالب نیست: بی تصمیمی، اکشن های هِرت در استیت های نامعین، دیگر پی ِ توصیف هم نیستم. انگار کسی با مداد کنته افتاده به جان دنیا، دور من را سیاه می کند. من دور چشم ها را.
آی نسترن کوچک، چه خوب است اسمت که با نون شروع می شود، من چه دارم بگویم؟!

: روزی 15 لیوان چای و 50 عدد درازنشست. زندگی سیمزی. شب که می شود دلتنگ می شوم. اس.ام.اس بازی می کنم. آهنگ های چرند گوش می دهم و چیزی ازشان نمی شنوم. به هیچ کارم نمی رسم. کسی را نمی بینم. دلم نمی خواهد بیست و یک ساله باشم. تمام زندگی تمرین است برای زلزله ای که همین الان می آید. برای روز مبادایی که بعد از امروز آمد و رفت ...

* Je suis tres fatigue. Je dois partir, A demain!

Friday, October 06, 2006

فانوس بزرگ دلبرانه، ای ماه بتاب!

*

چند روز پيش در خيابان راه می رفتم و همه چيز جور ديگری بود. نه اين که تصويری بود غير از آن چه هميشه می ديده ام، جوری جز آن چه تصور می شد بايد باشد بود. احمقانه بود به غايت. من جداً فکر می کنم که بهتر است آدم ها عاشقی را بگذارند برای وقتی ديگر. حيف اين همه انرژی جوانی که اين چنين هرز می رود. عاشقی ها ژست هايی خالی از انرژی اند. در من تنها حس ميرايی ايجاد می کنند. جوان های بی لبخند - بی نگاه، که حتی نمی روند شب خوبی داشته باشند. بروید درس بخوانید برای همه بهتر است. درس خواندن آن قدرها هم که می گویند شکنجه نیست. بمب انم بسازید. آپولو هوا کنید. عاشقی را بگذارید برای وقتی دیگر.

Thursday, October 05, 2006

فقط محض ياد آوری

دوستان عزيز، دختر های شکلاتی، پیش از پذيرفتن هر نقشی و بيش از آن نقش، خودتان باشيد
!

Wednesday, October 04, 2006

کی يک بازی کامپيوتری را ری استارت می کنيم؟

وقتی بد بازی کرده ايم؟ من فکر می کنم بيشتر وقتی اين کار را می کنيم که از عملکرد خودمان ناراضی هستيم. در اين چند روز سعی کردم بيشتر روی اين مسئله دقت کنم. روال اش را که در مورد خودم کشف کردم اعلام می کنم و بعد می شود آماری هم بررسی اش کرد! : دی

اهمیت این سوال برای من از این جهت است که خیلی قدمت دارد؛ در دوران راهنمایی با مسئله ی "چرا دچار اشتباهات لپی می شویم؟"، مطرح بوده است احتمالا.

کی سکوت می کنیم؟ کی سکوت نمی کنیم؟

به "ر" اس ام اس می زنم که اگه می شه ويولن ات و يه چند روز بم قرض بده!، جواب نمی ده. يه روز ديگه بش يه اس ام اس ديگه می زنم که بيا بريم آرايشگاه، خب جواب می ده
!