معده ت می سوزه، اعصاب ات خورده يا نيس؟ زياد مهم نيست، فقط می دونی که حال ات خوش نيست
*
نشستی کنار آب، زاينده رود خسته ست و سياه؛ نشستی و در حالی که آدم های زيادی دور و برت ان
با خودت حرف می زنی.
*
خيابون های قديمی اصفهان همون قدر دلگير ان که محله های جديدش.
*
بريونی خوش مزه ست امّا نه اونقد که فک می کردم. چه طور من قبلاً نخورده بودم؟
*
بلالی و چای و بستنی و همه چيز های خوشمزّه را دوست دارم.
*
به ويرجينيا وولف فکر می کنم؛ زاينده رود سياه و خسته ست؛ شهر شلوغ است و چراغ ها روشن اند
ازدحام وسوسه انگيزی ست. بياييد تمدن مان را تف کنيم درون رود.
*
می گه بياين کنار آب راه بريم ببينيم به کجا می رسه! می گم خب معلومه، گاوخونی!
*
تا ساعت 4 صبح داريم بحث می کنيم؛ من از هم حسی با لباس های روی بند سر مستم.
*
اصفهان بيش از حد برايم نوستالژيک است. من به موقع به خانه بازگشته ام، قبل از فروريختن اشک ها.
*
از وفور دستشويی در شهر تعريف می کنی، ريحون عزيز می گه اينجا اصفهانه
ما به اين نتيجه رسيديم که اين اصفهانی ها اصلاً جنبه ی تعريف ندارند
*
می گه نچ نچ نچ
می گم من يه سؤال واضح پرسيدم جواب مشخصی هم داره! لحنم عصبانيه؟ نمی دونم
معده م يه کم می سوزه موقع رد شدن از خيابون بايد مراقب بود. هوا تاريک شده. حس خوبی ندارم، انگار که زمان رو ازم دزديدن
*
من خوابم مياد پس می خوابم؛ چمن ها
*
من هيچ از هيچ کس بهتر نيستم! و اين از آن جهت دردناک است که من پايه ی همه چيز است و از آن گريزی نيست
چگونه از خود بگريزم؟ و چرا؟ ملّا ها و فلاسفه، هميشه به اين دو گروه حسادت کرده ام.
*
مريم .... آدم های شجاع ... آدم های معمولی .... آدم هايی که بلدند زندگی کنند ... شجاعت تصاحب؟
بياييد فکر نکنيم
*
زاينده رود
پاچه های بالا زده
سنگ های خيس
آيدا ميگه چرا ناراحتی؟
من به اين فکر می کنم که چرا نمی توانيم حرف بزنيم ولی می توانيم لاس بزنيم
پرسيده بود به نظرت ما داريم لاس می زنيم؟
هردو برای هم جالب بوديم امّا شناخت زيادی از هم نداشتيم.
داشتيم لاس می زديم؟
همه آدم ها همه عمرشان را لاس ميزنند. راه فراری نيست؟
گفتم ناراحت نيستم فقط دارم فکر می کنم.
راه فراری نيست. در همين جواب ساده هم تفاخر هست - فکر کردن
هاه!
کاش کسی سطلی آب روی سرم خالی می کرد.
*