Thursday, April 28, 2005

با قلم مو های جديدم نقاشی کردم چند تا درخت
درخت جهل معصيت بار نياکان است
چند تا کاج چند تا سرو با جوهر قرمز با جوهر مشکی
يه خورشيد کشيدم
با جوهر قرمز با جوهر مشکی
رنگ آفتاب توی نقاشی دويد
قرمز و مشکی

آفتاب
مفهوم بی دريغ عدالت بود و
آنان به عدل شيفته بودند و
اکنون
با آفتابگونه اي
آنان را
اين گونه
دل
فريفته بودند

نصف صفحه هنوز سفيده
ديگه نميتونم چيزی بکشم
بعد ازين هرچی بکشم نقاشی و خراب کردم
به ماری ميگم "فک کنم اگه ادامه بدم بهش تر ميزنم!" سرشو تکون ميده و تأييدم ميکنه

تو دلم ميگم اين مال تو چون با قلم مو ها خيلی حال کردم و بساط ام رو جمع ميکنم
قلم مو ها رو که ميگيرم زير آب جوهر قرمز و مشکی ميريزه توی کاسه دست شويی ميريزه ميچرخه ، ميپيچه و فرو ميره
من درد در رگانم ، حسرت در استخوانم ، چيزی نظير آتش در جانم پيچيد ... حس کردم
دهنم مزه ی جوهر ميده
سر تا سر وجود مرا گويی چيزی به هم فشرد تا قطره اي به تفتگی خورشيد جوشيد از دو چشمم
دستم رو بردم طرف چشمم قطره اي به تفتگی جوهر مشکی جوشيد از چشمم .... از تلخی تمامی
دريا ها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم


No comments: