Monday, May 02, 2005

سحر به بانگ زحمت و جنون
ز خواب چشم باز ميکنم
کنار تخت چاشت حاضر است
- بيات وهن و مغز خر-
به عادت هميشه دست سوی آن دراز ميکنم
تمام روز را پکر
به کار هضم چاشتی چنين غروب ميکنم
شب از شگفت اين که فکر
باز
روشن است
به کور چشمی ی حسود لمس چوب ميکنم

شاملو
--------------------------
شايد اين نشان تبحر تئوريک ماست که با وجود استيصال عميق در ساختار توهين آميز و احمقانه ی زندگی ميتوانيم در انديشه يا خيال خويش ازين وضع رهايی پيدا کنيم


No comments: