Thursday, April 21, 2005

می دونی چن وخ از سفر به ماه می گذره ؟!

من که نمی دونم !

خب ولی دارم به این نتیجه می رسم که ماه هنوزم جذابیت خودش و داره

واسه آدما......

چون هنوزم معتقدم که ......برین به همون درکی .....که ماه!

موندم ....چون دیگه لبخند نمی زدم....این جوری(:

می مونم چون نمی خوام لبخند بزنم....این جوری (:

به چرک می نشیند/ خنده/ به نوار زخم بندی اش ار/ ببندی./

خنده شاید ...خیلی وختا ...از لبخند بهتره......

رهایش کن / رهایش کن / اگرچند/ قیلوله ی دیو / آشفته می شود.

نگاه می کنم......رو زمینه ی سربی آسمون...هیچی نیس....یاد مانتو شلوار های طوسی میفتم.......جایی که.....شاید ازش متنفر بودم....شایدم دوسش داشتم.......حالا می دونم که دلم براش تنگ شده.....می دونم که....با وجود همه ی بحث هایی که می کردم .....واسه ی ثابت کردن ....این مسئله ی بدیهی.....که جای مزخرفیه.....دلم می خواد برگردم ...همون جا....جای آدمای طوسی....خاکستری...شایدم سربی.....رنگ آسمون!!!....این است عطرخاکستری هوا....که از نزدیکی صبح سخن می گوید........

اینجا بی خیال روز و شب مون شدیم....رویا هامون رو آسمون پر ستاره نادیده گرفت.....نه نور ستاره ها و نه تاریکی شب....هیچ کدوم خبر رسیدن صبح نبود!!!...................

به چرک می نشیند/ خنده/ به نوار زخم بندی اش ار/ ببندی./

رهایش کن / رهایش کن / اگرچند/ قیلوله ی دیو / آشفته می شود.

¤ نوشته شده در ساعت 21:50 توسط سارا

يكشنبه، 18 مرداد، 1383

No comments: