من اينجا هستم و مجبورم مثل يک اسب، برای زمانی که نبودم، بدوم. نون دچار اختلالات تنفسی شده، به او می گويم:
" Le mieux est l'ennemi du bien! " رويش را بر می گرداند که به درک!
بله، زندگی ما - حتی زندگی همه - تشکيل شده از تعدادی دو هفته، به نظر پايان ناپذير می آيند... سعی در نگه داشتن نوار تف سر بالاست ...
نون می گويد زندگی من، نيست. زندگی هست، من هستم.زندگی هست گاهی، من نيستم. می خندم "گاهی هستی و نيست؟!!!"
می گويد که چنين وضعيتی را به ياد ندارد.
يک-هيچ
دو-هیچ
"من که اسب نيستم، اصلاً من خرس ام!"
به درک. من که هستم!
No comments:
Post a Comment