خودم اين طور خواسته ام، دوست اش بدارم و از دور نگاه اش کنم .
وسوسه ی ذهنی که دست می برد، شماره می گيرد و در جيب همه ی شلوار هايش کاغذ چهار تا شده اي ست را خاموش می کنم؛ از دور و در تاريکی وسوسه به سری که نمی خواهم بشناسم نگاه می کنم که تصور می کنم کلمات زيادی دارد و ول خرج است.
سرم سبک شده، خونش می جوشد، من خواسته ام
وسوسه ی ذهنی که دست می برد، شماره می گيرد و در جيب همه ی شلوار هايش کاغذ چهار تا شده اي ست را خاموش می کنم؛ از دور و در تاريکی وسوسه به سری که نمی خواهم بشناسم نگاه می کنم که تصور می کنم کلمات زيادی دارد و ول خرج است.
سرم سبک شده، خونش می جوشد، من خواسته ام
No comments:
Post a Comment