Wednesday, April 26, 2006


نمی دانم اين چه حسی ست و با کدام صفت می چپد توی متن. قضيه بر می گردد به چند روز پيش، که يک پيغام را با فاصله به دو نفر فرستادم. سخت است باور اين مسئله که من از اولی می ترسم
- نمی دانم کجای دسته بندی ترس هايم قرار می گيرد. چيزی در من می جوشيد، ميلی خودکشنده!

از سکوت خودم می ترسم، در مقابل ديدارش .گفتم زنگ می زنم به اس.ام.اس بسنده کردم.
صدايش چه طور بود؟! هر کتابی که تمام می شود، می آيد پشت آينه، هی از خودم بيزار تر می شوم.
هر کتابی که تمام می شود، من فراموش تر می کنم طرح صدايش را پشت جلد که پنهان می شود.

ميلی ست به سرکوب ميلی ... ميل من به صدايش، دست هايش و همه ی چيز هايی که واقعاً نمی خواهم. شبيه رها کردن يک پروانه پيش از اين که آزرده باشی اش.

وقتی بيشتر دقيق می شوم، خاطرات نامربوط (به اين اولی) دانه دانه می ريزند، که بايد دانه دانه جمعشان کنم...

واقعيت دارد اما زيبايی لمس سرسری يک پروانه را هيچ کم نمی کند که بيش از دوست داشتن اولی من پروانه هايی با اين طرح را می پسندم.

دومی کجای ماجرا بود؟ درگير درس هايش بود، پروژه می نوشت، خانه نبود، سايلنت بود، جوابی نيامد به هر حال... چه لذتی دارد رها کنم، پروانه اي، که منم!

No comments: