هنری جاناتان اينگريم حدود ساعت يازده وارد رستورانی شد، در خيابان نفسکی، تا چيز مختصری بخورد و از احساس گرسنگی که کم کم داشت به سراغش می آمد، جلوگيری کند. بهترين راه اينه که آدم فورا تکليف اين حالت رو معلوم کنه و آن وقت تکليفش با روزی که پيش رو داره، معلومه. نيم ساعت بعد خودش را تقويت کرده بود و از رستوران آمد بيرون. به چند فروشگه سر زد و چيز هايی هم پيدا کرد که ارزش خريدن داشت.ساعت که دوازده و نيم شد، رفت به رستورانی در خيابان نفسکی، چون خدا ميدونه که آدم بتونه به اين سرعت اين دور و بر ها يه رستوران پيدا کنه. خداش هم تعجب می کند که فقط کناره های شنيتسل را بريده بود و گفت که صورت حساب را بياورند. بعد دوباره ياد رستوران اولی افتاد. هنوز يک عالم از روز را پيش رو داشت.
اینگو شولتسه
اینگو شولتسه
No comments:
Post a Comment