Monday, August 15, 2005

امروز خيلی خسته شدم ، بعد اون همه دونده گی کلّی توی ذوقم خورد ، ولی عيبی نداره پيش مياد نهضت سرما خورده گی همچنان ادامه داره! از ديروز دقيقاً بعد از يک تلاش مذبوحانه جهت سر در آوردن از يک متن فينگيليش حس کاملاً مزخرفی بهم دست داده که حتی دليلش رو هم نمی دونم .
بگذريم ، به اين نتيجه رسيدم که همه ی اين آدم هايی که می بينم دارن ميگندن ... البته اون قدرا هم مطمئن نيستم، شايد هم من باز اشتباه می کنم
اوّلين راه بهترين راه نيست ، مخصوصاً توی فکر کردن که درستی شرط ذاتيه منظورم اينه که وقتی فکر می کنيم اصولاً پيش فرض اينه که درست فکر می کنيم و هيچ کس خودش رو با افکاری مشغول نمی کنه که نادرستی شون براش اثبات شده باشه! ساده ترين راه هم بهترين راه نيست ، ساده ترين راه معمولاً پاک کردن صورت مسئله است؛ البته راه های ساده ی ديگه اي هم هست مثلاً اين که مسئله رو اون قدر بغرنج کنی که ديگه حلش بی معنی به نظر بياد اين احساس مزخرف بی پدر مادر داره خفه ام می کنه ... نمی دونم چی دارم می گم و چی ميخوام بگم (شايد بگی که هميشه همين جور اي! بی راه هم نمی گی البته) به هر حال ، شايد من همه ی تلاش ام رو کردم که جلوی اين 2 تا اشتباه مهلک رو بگيرم و تلاش بيشتر به برداشت های اشتباه ديگه اي منجر بشه که باکی نيست، نمی دونم اصلاً چرا همچين حسی دارم


1 comment:

Eyeda said...
This comment has been removed by a blog administrator.