Saturday, August 20, 2005

Massnamen gegen die Gewalt

Bertolt Brecht
توضيح: متن آلمانی در دست نبود ، آنچه در پی می آيد ،ترجمه ی آقای علی اصغر حدّاد است که من به خيال خودم به فارسی روان تری باز اش نوشته ام.

روزی آقای کوينر، مرد متفکّر که در تالاری برای جمعيت زيادی عليه زور سخن رانی می کرد. او که ناگهان متوجه شد که مردم از برابرش پا پس می کشند و متفرّق می شوند، برگشت و به پشت خود نگاه کرد : زور!
زور از او پرسيد :"چه می گفتی؟" کوينر جواب داد:"به نفع زور سخن رانی می کردم." بعد از آن که آقای کوينر سالن را ترک کرد ، شاگردانش که از پاسخ او متعجب بودند سراغ پای مردی اش را گرفتند.او جواب داد:"پای مردی ام برای آن نيست که همراه ستون فقرات ام در هم شکسته شود.مخصوصاً که من بايد بيشتر از زور عمر کنم" سپس آقای کوينر اين داستان را تعريف کرد:
در دوران مبارزه ی مخفی ، يک روز مزدوری به خانه ی آقای اگه آمد.آقای اگه آموخته بود بگويد نه. مزدور برگه اي از طرف فرمان روايان شهر به او نشان داد .در آن برگه نوشته شده بود که آن مزدور به هر خانه اي پا بگذارد، آن خانه متعلّق به اوست؛ هر غذايی هم طلب کند ،مال او خواهد بود و هر مردی هم پيش چشم او بييد بايد به او خدمت کند. مزدور روی صندلی نشست، دستور غذا داد،دست و روی خود را شست و پيش از خواب در حالی که رو به ديوار دراز کشيده بود پرسيد:" به من خدمت خواهی کرد؟"
آقای اگه روی او را پوشاند مگس ها را پس زد ،مراقب خواب او شد و هفت سال آزگار مانند آن روز از او فرمان برد.در اين مدّت هر چند در حق او از هيچ خدمتی فروگذار نکرد، امّا هميشه از از انجام يک کار سر باز زد که کلامی به زبان بياورد. پس از هفت سال مزدور از آن همه خوردن و خوابيدن و دستور دادن فربه شد و سرانجام روزی مرد. آقای اگه او را در همان روانداز آلوده پيچيد، کشان کشان از خانه بيرون برد ، اتاق را پاکيزه کرد ، به ديوار ها رنگ نو زد،نفسی به راحتی کشيد و جواب داد :"نه."

No comments: