از سخن عاشق - رولان بارت - ترجمه ی پيام يزدانجو
هومبولت آزادی نشانه را پرگويی مينآمد.من باطناً پرگوی ام ،چون من نمی توانم عنان سخن خود را به دست گيرم:نشانه ها به مهره هايی"آزادگرد" بدل می شوند.اگر می توانستم نشانه را محدود و مقيد کنم، تسليم قانون اش کنم، می توانستم سرانجام آرامشی پيدا کنم.اگر فقط می شد آن را، مثل دست و پای خودمان ، توی گچ بگيريم! امّا من نمی توانم از فکر کردن، از حرف زدن، دست بردارم : هيچ کارگردانی نيست که در اين فيلم درونی که من از خود می سازم مداخله کرده، با صدای بلند به کسی دستور دهد: کات! پرگويی نوعی مصيبت اختصاصاً انسانی ست : من مجنون زبان ام: هيچ کس به من گوش نمی کند، هيچ کس نگاه ام نمی کند ، امّا من به حرف زدن ادامه می دهم، ساز خود را می زنم
هومبولت آزادی نشانه را پرگويی مينآمد.من باطناً پرگوی ام ،چون من نمی توانم عنان سخن خود را به دست گيرم:نشانه ها به مهره هايی"آزادگرد" بدل می شوند.اگر می توانستم نشانه را محدود و مقيد کنم، تسليم قانون اش کنم، می توانستم سرانجام آرامشی پيدا کنم.اگر فقط می شد آن را، مثل دست و پای خودمان ، توی گچ بگيريم! امّا من نمی توانم از فکر کردن، از حرف زدن، دست بردارم : هيچ کارگردانی نيست که در اين فيلم درونی که من از خود می سازم مداخله کرده، با صدای بلند به کسی دستور دهد: کات! پرگويی نوعی مصيبت اختصاصاً انسانی ست : من مجنون زبان ام: هيچ کس به من گوش نمی کند، هيچ کس نگاه ام نمی کند ، امّا من به حرف زدن ادامه می دهم، ساز خود را می زنم
No comments:
Post a Comment