Monday, August 15, 2005

loque`le

از سخن عاشق - رولان بارت - ترجمه ی پيام يزدانجو

هومبولت آزادی نشانه را پرگويی مينآمد.من باطناً پرگوی ام ،چون من نمی توانم عنان سخن خود را به دست گيرم:نشانه ها به مهره هايی"آزادگرد" بدل می شوند.اگر می توانستم نشانه را محدود و مقيد کنم، تسليم قانون اش کنم، می توانستم سرانجام آرامشی پيدا کنم.اگر فقط می شد آن را، مثل دست و پای خودمان ، توی گچ بگيريم! امّا من نمی توانم از فکر کردن، از حرف زدن، دست بردارم : هيچ کارگردانی نيست که در اين فيلم درونی که من از خود می سازم مداخله کرده، با صدای بلند به کسی دستور دهد: کات! پرگويی نوعی مصيبت اختصاصاً انسانی ست : من مجنون زبان ام: هيچ کس به من گوش نمی کند، هيچ کس نگاه ام نمی کند ، امّا من به حرف زدن ادامه می دهم، ساز خود را می زنم

No comments: