Wednesday, February 15, 2006

مانيفيست 1

فريادي چنديست كه در ذهنم حالت ميرايي گرفته. مي خواهم آن را دوباره به اهتزاز در آورم. اين حرف و دنباله هاي آن سعي خامي است براين اساس. آنها را مانيفيست مي خوانم. پيشاپيش از همه كساني كه اين مطالب برايشان آزار دهنده است و نمي پسندند طلب عفو مي­كنم.

---

روش آزمون و خطا يا همان روش ديالوگ انتقادي كه هر انديشه يا عقيده اي را در معرض انتقاد جمعي قرار مي دهد، روش مدرن اصلاح بينش ما نسبت به جهاني كه در آن زندگي مي كنيم است. اما اين مسئله يك مورد كاملاً منحصر به فرد است و فقط در ساحت انساني مفهوم مي يابد، چرا كه روش طبيعت در موارد ديگر در غلبه خشونت در اِعمال اين تصحيح بوده است (كه اين خود نيز نقدي تكاملي بر آن وارد است كه به آينده موكول مي كنم). البته كاركرد خشونت در اصلاح عقايد در تمدن انساني نيز پي گرفته شده است و فقط در دوران مدرن موضوعيت خشونت از لحاظ تصحيح عقايد و انديشه ها از ميان رفته است. به صور كلي مي توان گفت كه تاريخ تحول و تطور عقايد انساني دو مرحله مشخصي را تا كنون طي كرده است. مرحلة حذف خشونت آميز و مرحله ديالوگ انتقادي. به هر حال همواره چه در يك منطقه جغرافيايي و چه در بين مناطق جغرافيايي مختلف رقابت ديني، فرهنگي و تمدني بر قرار بوده است. يعني عقايد رقيب همواره در كنار يكديگر به سر برده اند اگر چه در دنيايي ماقبل مدرن اين تنوع بسيار محدود بوده است. اما وجودش غير قابل انكار است و تعامل بين انديشه هاي رقيب مي توانسته است چهره خشونت آميز به خود بگيرد و هم از طريق ديالوگ انتقادي حل و فصل شود. در پهنه علم و آزادي فلسفي، روش دوم رجحان داشته است. عليرغم اينكه قدرت سياسي همواره در اين تعامل دخالت نيز داشته است، اما در زمينه عقايد ديني و سنت هاي اجتماعي حرف اصلي را خشونت زده است. به هر جهت وقتي آراي رقيب وجود داشته باشدتعامل بين آن انديشه ها فقط از اين طريق صورت مي گيرد. دو حالت دارد يا انتخاب ميز گفتگو و استدلال و يا كشتار و آزار مخالفين، از بين آنها يكي را بايد انتخاب كرد. جزميت فكري تا به حال راه دوم را ترجيح داده است. اما امروزه ما با آموزه ديگري مواجه هستيم و آن نسبي گرايي است. در اين آموزه چيزي به نام حقيقت وجود ندارد و حقيقت توهمي بيش نيست. در اين آموزه انچه كه باعث پايداري يك انديشه بر ديگر انديشه ها مي شود، نه دلايل برتر كه علت هاي قوي تر آن است. اين تحويل دلايل به علت ها جان مايه آن چيزي است كه آن را جزميت جديد مي گويم. در اين آموزه قدرت تنها داور نهايي بين عقايد متفاوت و خشونت تنها روش حل اين منازعه است. قائلين به اين آموزه از قدرت و خشونت تلقي هاي مختلفي دارند. ولي كم و بيش به اين امر معتقد هستند كه چيزي به نام حقيقت به آن صورت كه در ذهن اكثريت مردم جامعه معني مي­شود كلمه اي بي معني است. آنها آن را به مفاهيم ديگر تحويل مي دهند. نيچه آنرا به اراده برتر تحويل مي داد. ماركس توهم ايدئولوژيك را معادل حقيقت مي دانست و فكو قدرت را جوهره حقيقت معني مي­كرد.

No comments: