Tuesday, September 30, 2008

Sunday, September 28, 2008

بالاخره آفتاب


رفتیم با یکی از بچه ها یه یک ساعتی تو آفتاب نشستیم! این آفتاب عجب نعمتی ست و عجیب اخلاق مردم به ش بند است! زیادش مردم را عصبی و تند می کند، کمش سرد و کم رو!

Thursday, September 25, 2008

احساس روشنفکری

از صدقه سر پیر تازگی ها خیلی احساس روشنفکری می کنیم! توی آشپزخونه موقع صبحانه "دی تسایت" جدید پیشاپیش روی میز است. عصر که می روی برای خودت قهوه درست کنی می نشینی به خواندن "اکونومیست" که همین دور و بر ها زیر دست و پا ست. از این هفته نامه ها که بگذریم پیر کلی ژورنال و مجله ی ای سی ام را مشترک است.(برای پر کردن اوقات فراغت من؟)

باشد که بدین نحو روزنامه خوان شویم و بلکم رستگار

Hauptsach gutt gess

Wednesday, September 24, 2008

-9- Fondue

در مهمانی چیز فندو ی رولاند نتیجه ی همه ی جر و بحث های تاریخی برای من این بود که فقط جمهوری اسلامی نیست که خودش را مبدا تمامی تحولات می داند و فقط در ایران نیست که بخشی انتخابی از تاریخ با جرح و تصرف در مدارس تدریس می شود...

اوووف که این افتخار ملی و/یا مذهبی چه چیز مزخرفی ست، خوب شدم پیش ازین که بمیرم این برایم جا افتاد چه دانستن یک چیز است فهمیدن یک چیز اساسا دیگر

-8- For the sake of numbering

قصه ی اعتماد شکسته و خاله بازی
و برای من از کره ای که می آیم عجیب است اگر در یک مساله ی خاله زنکی شخص الف گزاره ی پ و گزاده ت مبنی بر این که پ را شخص ب گفته است، را بشنود بعد با دانستن اینکه حلقه ها و انگیزه های احتمالی این بین وجود دارند با ب تماس حاصل کند و خر مبارک را بگیرد... در حالی که تنها مساله ی واضح و بدیهی این است که شخص جیم گزاره های پ و ت را به الف گفته و حق و حقوق جیغ و داد برای الف تنها در مقابل جیم مطرح است.

چیزی که بیشتر در کره ی ما عجیب است این است که آشی که خودت هم می زنی شور باشد!
یک چیز عجیب دیگر هم در کره ی ما هست و آن این که وقتی ب یا هر الاغ دیگر (در حالی که تو عزیز الف آلردی در حال هم زدن آش شور هستی) می گوید کل ماجرا را می داند و می تواند برایت توضیح دهد و توی الف جیغ بزنی که برایت علی السویه است. آقا جان هم نزن این لعنتی را، اگر زدی بمان و بخور از دست پخت خاله.

توی کره ی ما اگر آدم ها می خواهند بحث یا حتا کل کل کنند معمولا کار به انتقادات شخصی نمی کشد و رفتار انویینگ و احساساتی کردن حریف(؟) برگ برنده نیست، فقط دلیل موجهی ست برای بسته شدن باب گفتگو یا مباحثه یا حتا کل کل!

از کتاب کره ی من : توهمات من

فصل صد و نود و هفتم بخش سه

Monday, September 22, 2008

موسیقی؟

کار های محسن نامجو بیشتر از این که موسیقی باشن چیزی شبیه این هستن. البته من اتو* و نامجو هر دو را می پسندم ولی فکر نمی کنم بشه به شون گفت موسیقی اصلا.



آنگاه کویر مشکل را
از فاصله ساختند
آغاز مرغ بود
آغاز بال پایدار

یدالله رویایی

Sunday, September 21, 2008

-7- Nelé

یه یه هفته ایه که تو اتاق نله زندگی می کنم... به همین دلیل بدون این که دیده باشم ش به ش احساس نزدیکی می کنم! عکس ها و کتاب ها و لباس هاش رو دیدم و البته دکوراسیون اتاق ش رو! جالبه که همین چیزهای به ظاهر نامهم چقدر اطلاعات حمل می کنن

-6- Shh!

Saturday, September 20, 2008

-5- être ignoré

حالا کاملا بیرون ام! همه چیز تمام شده، و زندگی دارد برای خودش نفس راحتی می کشد. (تن دخترک اما تمام زخم است و زخم تر نمی شود دیگر ) مانده ام که خوشحال باشم یا غمناک! آخر این نفس راحتی که می کشم بغض-درد دارد

-4- Dieu merci

دارم کم کم باز از تنهایی "ام" لذت می برم شکر خدا!
فکر نمی کردم روزی برای چیزهای تا این اندازه بدیهی شاکر باشم، این هم تغییر مثبتی ست که باز خدا را شکر ش!
این خارجه چه کارها که نمی کند البته دست بقیه اندرکاران هم مریزاد!

Friday, September 19, 2008

از آلمان فرانسوی

این جا بر خلاف آن سر دیگر آلمان، مردم خیلی به هم و حتا توی چشم های هم نگاه می کنند. یک تفاوت اساسی دیگرشان این است که بی خودی اخلاق خوش و لبخند به سبک "روز به خیر" و "عصر خوش" و "هم چنان آخر هفته ی خوبی داشته باشی" خانم فروشنده ی آلدی تحویلت نمی دهند.

حداقل خوبی اش این است که اگر کسی به ت لبخند بزند یعنی خوشش آمده ازت.
حداکثر بدی ش این است که ممکن است یارو هم مثل خودت از یک سر دیگر آمده باشد
!

luxe

اینجا یه مغازه هست به اسم "هنر و شراب"، در واقع یه گالری که توش به صورت حرفه ای شراب نوشیده می شه! جالبه که کمم شلوغ نیست

چه تصویری می خواهیم بسازیم؟

این رو خیلی موافقم

Thursday, September 18, 2008

-1- بانهوف

دل شکسته ات را و کفش ها و کلاه هایت را می بری
و می روی
...

-هم اتاقی: خانم لوکن-3

مهربان است، بلوند است. تعجب می کند که می دانم کوکس هافن کجاست، من هم راز موفقیت م را لو نمی دهم که! پسرش علم رایانه می خواند. برایم از جنگ می گوید، از این که آمده خانواده ی پدری اش را ببیند. با قطار آخرهفته ی خوش آمده، می گوید که پولدار نیست می خواهد با زندگی دانشجویی من ابراز هم دردی کرده باشد.

لوکن ها این قدر پیر شده اند که هم اتاقی بیشتر وقتش را به نشستن و حرف زدن با آنها می گذراند، شب هم خسته و غمگین ازین که خودش هم روزی پیر می شود، با کله ی باد کرده از خاطرات جنگ و قحطی و آوارگی می خزد زیر پتو.

یکی از صبح هایی که باهم صبحانه می خوریم، من راجع به زبان شناسی و علم رایانه(؟) برایش خالی می بندم و او با انگشت های سفیدش خرده های نان را از توی بشقاب جمع می کند و نشانم می دهد، شگفت زده می گوید که حالا می فهمد که این عادت از کجا آمده... بغض ش گرفته، نمی فهمد اما که آدم ها چرا می جنگند و قحطی و مرض و گرسنگی می کشند.

یک صبح صبحانه ی دیگر که وقت رفتن من است، همدیگر را بغل می کنیم... توی گوشم زمزمه می کند آرزوهای خوبش را.
باید برگردم ببینمش قبل این که برگردد پیش بقیه ی بلوند ها

توضیح

این شماره ها رد پای من اند در(از) راهی که باید می رفتم، راه را و نمره ی پایم را یادداشت می کنم برای بعد ها! شاید بخندم به شان، شاید هم پرنده ها بخورند شان

-بیگانه -2

زیر بارانی، خیسی... اس ام اس می زنی
زیر بارانی خیسی