Tuesday, August 01, 2006

کارد

باید از چیزی یا کسی انتقام می ­گرفتم ؛ جای خلوتی می ­یافتم، چیزی مطلوب را به یک آشغالِ بی ­مصرف تبدیل می ­کردم : دل-تنگ یک ملودی گم­شده.
"باید کاری می ­کردم!" این را که نوشتم "میم" بر "دال" پیشی گرفت، اندیشنده بر اندیشه. خواست "اتمام" بر آن­چه که باید(؟) تمامش می ­کردم چیره بود؛ انتقام بر گذشتی از سر تکرار شکل تهوع و سرگیجه.

سرم درد می ­کرد. در این کار مصر بود. تصویر تابدار تیغه ­ی کاردی بر گلوی کسی، خون بود که فواره ای می ­جهید- صبح که بیدار می ­شد در بستری خونین و دیوار­­ها و سقف.

کاغذ­های کاهی ِ تصاویر ِ "من" در تصویر دیگری زنده زنده می ­سوختند و در تصویر بعدتر (بعیدتر) می زائیدند. نمونه ­بردارانی در ضعف ما و ریاضیات برای توصیف و تحلیل و انجماد ِ ماهیت ِآنالوگ.
می ­توانستند گندیدن مفاهیم در دست­های من(یا برعکس؟) را توضیح دهند؟! تصویر و توضیحی بر یاس و ترس من ، وقتی که احتمالات، رامِ آفرینش روی­داد­های کتره ­ای، زمان گسسته را به پیش می ­رانند و پس.

پیش از این که بفهمم کاری کرده بودم. دخترک همسایه خودش را کشته بود، بازگشته بود کارد روی گلوی دیگر. میان دو تصویر که از پی ِ هم می ­آمدند، من نبودم.

No comments: