Tuesday, May 03, 2005

بارون فجيعی ميآد به عبارتی سگ و گربه! :دی
هاه هاه چه حالی ميده! بوی خاک و بارون گربه سگی .... مخصوصا امروز که اوج زندگی سگی بود! ولی خوب خوشحالم چون به نتايج خوبی رسيدم... شايد بهانه اي باشه واسه ادامه دادن نميدونم ، ميخواستم يه کم فحش بدم دلم خنک شه .... ولی الان نيازی
بهش حس نميکنم! پس فحش نميدم! :دی
ساعت 5 بايد برم کلاس ويولن راستش حوصلش رو ندارم ولی حيف که بفهمی نفهمی يه کم تمرين کردم! پس مي رم :دی
بارون بند اومده ، وراجی من هم
;)

2 comments:

Anonymous said...

سلام.چرا سعی نمی کنی داستان بنویسی؟توی بعضی موارد(خصوصا یکی دو متن کوتاه وبلاگ قبلیت)اتودهای نسبتا خوبی زده ای.هنوز با نگاه حرفه ای داستان نیستند اما احتمالا با بازنویسی های احتمالی می شود داستانکی شان کرد.کلا نثرت نشان می دهد که غریزی می نویسی که البته خود موهبتی است.توام شود اگر با تکنیک(نوع مکانیکی اش را نمیگویم)....راستی چقدر کتاب می خوانی؟می دانی نسبت مستقیم خواندن را با پیشرفت نثر و زبان؟منتظر می مانم خواندن مشق داستانی ات را.
آرش.

ME said...

salaam , ide ye badi nist , shaayad ye sa'y i kardam , yani khaili delam mikhaad vali forsat esh dast nemide, be har haal khosh haal shodam az nazaret va khosh haal tar misham age neveshte haato bekhounam! fe'lan!