راستش دیشب خوابم نبرد که نبرد... تا دم صبح و بعدش کابوس... و توی خوابم وسط یه سری ای-میل می دویدم نمی دونم از چی فرار می کردم؛ چند وقت یه بار هم از روی عکس هایی که تن های لختی رو نشون می دادن سر می خوردم. جالب برام الان رابطه ی فیزیکی بین عکس های کاغذی و نامه های الکترونیکی و عمل دویدنه. سر آخر ظهر با بدن کوفته بیدار شدم و فقط یک تک جمله توی ذهنم بود : "حالا نوبت شماست!" دیر تر با دیدن گلدونی که یکی از دوستام این اواخر بهم هدیه داده، خوابم یادم اومد... و یادم اومد اون جمله رو کجا دیده بودم
خیلی بعدتر یاد بونوئل افتادم شدید، این که ایده ی فیلم هاش رو عمدتا از رویا هاش می گرفته
!
No comments:
Post a Comment