Tuesday, November 18, 2008

پ

کسی برایم نوشته بود که دوست دارد مرا از ذهنش پاک کند. من هم خیلی وقت ها می خواهم او را از خودم پاک کنم. امشب مثلا، با تمام دلم می خواهم خودم را از آدم ها و آدم ها را از خودم بشویم؛ مرگ ها، تمام حرکت ها و لحظه ها که با من اند و من در آن ها، من شده اند دیگر؛ بایستم میانه ی دنیا با صفحه ای خالی ، از نو.

امشب اما همان کاری را می کنم که همه ی امشب ها : (آب سرد و اشک های گرم) می خوابم و فدر تمام سال های جوانی و نوجوانی* ام در سینه ام سنگین است. می دانم چه قدر آن چه زیسته ام عزیز است؛ می دانم!

* معتقدم این حدود 10 سال از 14 سالگی به این سو بسیار برایم مهم و پرحادثه بوده است.
* "اترنال سانشاین آو سپاتلس مایند" را دیده اید؟

No comments: