گفتگوی ما تقابل شاعر و ضد شاعر است. قصه ی من و شعر مفصل است. پیش تر ها اهل خواندن و نوشتن شعر بودم. بعد تر آن را به تمامی زدودم تا سایه ی ابهام را از روی ذهن خودم و مخاطبم بردارم. شعر اگر هم که باید باشد، باید برود توی کتاب ها و عاشقانگی های فقط-عاشقانگی یا بشود نوع دیگری از شعر که کمتر شعر است یا کمتر سانتیمانتال است.
خب می شود انتظار داشت که برخورد شعر و ضد شعر، هر چه نباشد برخورد باشد. شعر اساسا یک پاره گفتار یا نوشتار است با وابستگی زیاد به سنت شعری، واژه ی شعری، دنیای احساسی شاعر، الگوهایش و معاصران شاعرش. تجزیه ی شعر یا سخن شاعرانه به اجزا و بازساخت مفهوم از اجزا در جهان ذهنی ضد شاعر مشکل و گاهی غیرممکن است.
ضد شاعر در مقابل صریح است. فرا فکنی نمی کند یا سعی می کند آن را اقلا از جملاتش حذف کند(علی رغم میل روحی که به آن دارد).جمله بندی می کند، نقطه گذاری، بازخوانی(بازگویی). در چشم های مخاطبش نگاه می کند، سوال می کند، از ابهام می گریزد (علی رغم میل روحی که به آن دارد). پی قصار گویی نیست. فشردگی را به مفهوم اعمال می کند نه فرم. ضد شاعر از این که مثل دیگری حرف بزند نمی ترسد؛ خودش را از کلامش جدا کرده است. جهان ذهن او بعضا بی-کلمه است. ممکن است بین شیئ ذهنی و کلمه متناظری که بیان می کند چندین واسطه وجود داشته باشد. او بر خلاف تمایل ذاتی اش واسطه را برابر فاصله نمی گیرد. و ...
No comments:
Post a Comment