سقراط در آستانه مرگ پيش از نوشيدن جام شوكران پيامي براي دوستش مي فرستد كه اگر خود را خردمند مي داند بي درنگ از پي او بيايد و به شاگردانش كه گرداگردش جمع شده اند توضيح مي دهد كه "راستي اين است كه كساني كه از راه درست به فلسفه مي پردازند در همه عمر بي آنكه ديگران بدانند، هيچ آرزويي جز مرگ ندارند". سنتي كهن وجود دارد كه خردمندي را در اساس، انديشيدن به مرگ مي داند. سقراط بدون آن كه بداند با بودائيان همسخن شده بود كه كار درست، آموختن يا خو كردن به مرگ است. خردمند خود را براي مرگ آماده مي كند و مي كوشد تا آن را در يابد. خو كردن به مرگ درست چنين مي نمايد كه ما پس از هزاران سال حتي ذره اي نكته اي در مورد مرگ نياموخته ايم. فلسفه مدرن به ندرت به مرگ توجه كرده است. و مرگ از نظر انديشمند مدرن مسئله اي حاشيه اي و كم اهميت انگاشته شد.
مرگ نقطه پايان گذشته و اكنون ماست. و حكايت اصلي در بنياد هر حكايتي مرگ است.