Friday, June 16, 2006

باز هم نظم


می گويد با خودت راحت نيستی. می گويم شايد اين طور است. حوصله ندارم با خودم و او چانه زنی کنم. دقيق تر که باشم حوصله ی خوب بودن و خوب به نظر رسيدن را ندارم.

چند وقتی ست که از کلمات خودم استفاده نمی کنم. نه ديگر حوصله ی زيبايی و جذابيت * را ندارم.

حالا هم اين ها را می گويم که غرغری باشد بر بی حوصلگی؛ اين گريز از خرج کردن کلمات و چيزی بودگی - عکس نمی گيرم، نمی نويسم، عکس که می خواهی بگيری لبخند نمی زنم. همه ی اين ها تلاش() های بی ثمری ست، چون تلاش است! - همه چيز را آن قدر ساده به هم می ريزد که بازيگوش های خسته از بازی را هم خسته و گيج می کند.

و نظم ناجی آن چارچوبی ست که بی نظمی ها و بد بازی کردن هايت ( بازی نکردن فايده اي ندارد. بازی نکردن وقتی که روی صحنه اي خود اجرای موفق يک نقش دشوار است. از صحنه بيرون پريدن هم. ) را در آن می ريزی، لم می دهی، نفس عميق می کشی و باز چيزی می شوی لحظه اي!

پس درود بر کلمات تاريخ گذشته!



* کلام لباسی ست که تنِ ذهن خود می کنم که زيبايی که دارد را نمايش دهم يا خيالِ زيبايی ای که ندارد را برای بيننده ( جذابيت اصولاً بدون بيننده-جذب شونده بی معنا ست.) به وجود بياورم. عيب اش را بپوشانم ...

1 comment:

Anonymous said...

شايد بد بازی کردن در نظر تو، خوب بازی کردن در نظر يکی ديگر باشد. طرف از همين نحوه‏ی بازی کردن‏ات خوش‏اش بيايد!
در نهايت نظرم اين است که کلاً فکر نکن که چه جوری بازی می‏کنی... جوری بازی کن که خودت حال می‏کنی. اگر دوست داری بزنی تير دروازه، خوب بزن تير دروازه، حتی اگر بقيه دوست دارند گل بزنی.