می گويد با خودت راحت نيستی. می گويم شايد اين طور است. حوصله ندارم با خودم و او چانه زنی کنم. دقيق تر که باشم حوصله ی خوب بودن و خوب به نظر رسيدن را ندارم.
چند وقتی ست که از کلمات خودم استفاده نمی کنم. نه ديگر حوصله ی زيبايی و جذابيت * را ندارم.
حالا هم اين ها را می گويم که غرغری باشد بر بی حوصلگی؛ اين گريز از خرج کردن کلمات و چيزی بودگی - عکس نمی گيرم، نمی نويسم، عکس که می خواهی بگيری لبخند نمی زنم. همه ی اين ها تلاش() های بی ثمری ست، چون تلاش است! - همه چيز را آن قدر ساده به هم می ريزد که بازيگوش های خسته از بازی را هم خسته و گيج می کند.
و نظم ناجی آن چارچوبی ست که بی نظمی ها و بد بازی کردن هايت ( بازی نکردن فايده اي ندارد. بازی نکردن وقتی که روی صحنه اي خود اجرای موفق يک نقش دشوار است. از صحنه بيرون پريدن هم. ) را در آن می ريزی، لم می دهی، نفس عميق می کشی و باز چيزی می شوی لحظه اي!
پس درود بر کلمات تاريخ گذشته!
* کلام لباسی ست که تنِ ذهن خود می کنم که زيبايی که دارد را نمايش دهم يا خيالِ زيبايی ای که ندارد را برای بيننده ( جذابيت اصولاً بدون بيننده-جذب شونده بی معنا ست.) به وجود بياورم. عيب اش را بپوشانم ...
1 comment:
شايد بد بازی کردن در نظر تو، خوب بازی کردن در نظر يکی ديگر باشد. طرف از همين نحوهی بازی کردنات خوشاش بيايد!
در نهايت نظرم اين است که کلاً فکر نکن که چه جوری بازی میکنی... جوری بازی کن که خودت حال میکنی. اگر دوست داری بزنی تير دروازه، خوب بزن تير دروازه، حتی اگر بقيه دوست دارند گل بزنی.
Post a Comment