تلفن که زنگ می زند به هم می پيچد، من هم شروع می کنم به بازپيچيده شدن. ياد همه چيز می افتم، همه چيز هايی که نبوده اند - فقط در ذهن من. مثل صدای موسيقی که نيست، نمی فهمم که آبستراکسيون مسائل را سخت تر می کند يا آسان تر. غم می نشيند: نيست، نيست! نيست!
دارم باور می کنم - پيروی آدم ها از الگو های معلوم(؟).
**
وقتی می پرسم يعنی چه؟ می خواهم معنی اش را بگويی -خيلی ساده است که- نه اين که خودت می دانی منظورم چيست.
{من خودم هيچ نمی دانم. اصلاً من کجا بودم که اين قرارداد ها را امضاء کرديم؟}
**
دلم گرفته
دارم باور می کنم - پيروی آدم ها از الگو های معلوم(؟).
**
وقتی می پرسم يعنی چه؟ می خواهم معنی اش را بگويی -خيلی ساده است که- نه اين که خودت می دانی منظورم چيست.
{من خودم هيچ نمی دانم. اصلاً من کجا بودم که اين قرارداد ها را امضاء کرديم؟}
**
دلم گرفته
No comments:
Post a Comment