امن ترین جای دنیا یه کاناپه ی آبی پارچه ای زیر یه شیروونی چوبیه... "چقدر وحشت زده م، شایدم فقط سردرده!"
اول از این هیجان و از این جور پناه بردن به سقفی که بهش می گن خونه ترسیدم.... خیلی ترسیدم.... پله ها رو خارج از تصور تند اومدم بالا.... بعدش حتا بیشترم ترسیدم.... دیدم نه خب واقعیت داره ... خوشم اومد .... باید هم که بترسم .... نشستن روی کاناپه ی رویاهام چیزی رو عوض نکرده بود...(اون بلایی که سر من داشت می اومد ادامه داشت .... همون بلایی که توی دانشگاه بود، توی اتوبوس بود، توی خیابون بود.... شاید فقط توی راه پله نبود ...)
می دونی، دلم می خواست بگم که، .... آدم این قدر برای مبادا-ناراحتی ناراحتی نمی کنه، می کنه؟
اول از این هیجان و از این جور پناه بردن به سقفی که بهش می گن خونه ترسیدم.... خیلی ترسیدم.... پله ها رو خارج از تصور تند اومدم بالا.... بعدش حتا بیشترم ترسیدم.... دیدم نه خب واقعیت داره ... خوشم اومد .... باید هم که بترسم .... نشستن روی کاناپه ی رویاهام چیزی رو عوض نکرده بود...(اون بلایی که سر من داشت می اومد ادامه داشت .... همون بلایی که توی دانشگاه بود، توی اتوبوس بود، توی خیابون بود.... شاید فقط توی راه پله نبود ...)
می دونی، دلم می خواست بگم که، .... آدم این قدر برای مبادا-ناراحتی ناراحتی نمی کنه، می کنه؟
No comments:
Post a Comment