حرف زدن دردناک، لبخند دردناک و مزه ی خون و تف را دوست دارم. سردرد را نه، به نظر تو بيسکويت و پنير را با اسکاچ بخوريم يا چايی؟
------------
اين جا برای نوشتن تاريک است و آن بيرون چيزی نيست. رشته ی نوری به من قرض می دهی؟ سيگارم را روشن می کنم، من می خواهم (اين را) بنويسم، در اين خواستن غرضی نيست، دغدغه اي نيست، من نيستم که اين ها را با خود آورده باشم {سيگار کشيدن که دليل بر بودن نيست، شايد نوشابه خوردن باشد.}، من در تاريکی ام.
1 comment:
به نظرم به چيزی غير ازتنها يک رشتهی نور نياز داری.
شايد يک سطل رنگ سفيد....
Post a Comment