Sunday, June 26, 2005

president Ahmadinejad!

احمدي‌‏نژاد با بيان اين مطلب كه «ترديد ندارم كه تمام ملت ايران امروز خوشحال هستند»، گفت: «البته اين خوشحالي نه به‌‏خاطر انتخاب يك فرد، بلكه به خاطر اين است كه باز هم عظمت اين ملت به جهان نشان داده شد و ثابت شد كه ملت ايران، ملتي بزرگ و تاريخ‌‏ساز است.»

احمدي‌‏نژاد در پايان اين ديدار كه تعداد بسياري از خبرنگاران در آن حضور داشتند، خطاب به خبرنگاران گفت: «دائم مي‌‏گويند خبرنگاران آزادي ندارند، اما شما الآن نيم ساعت است كه رئيس دو قوه كشور را مشغول كرده‌‏ايد.»
وي همچنين در پاسخ به اصرار يكي از خبرنگاران براي پاسخ‌‏دادن به پرسش‌‏ها گفت: «شما بيكاريد! ما كه بيكار نيستيم كه دائم حرف بزنيم.»

اینه

Friday, June 24, 2005

انتخابات 4

برای شرکت در انتخابات همراه داشتن شناسنامه الزامی ست. جالب این جاست که بر خلاف روال معمول الزامی به عکس دار بودن آن یا همراه داشتن کارت شناسایی معتبر علاوه بر شناسنامه جهت تطبیق عکس وجود ندارد

Monday, June 20, 2005

thinking organized improved!

ايستاد در مرکز جهان
اينجا مرکز جهان است
ايستاد
و فاتحانه
...

Sunday, June 19, 2005

moon in my cup! is it mine?

Saturday, June 18, 2005

entekhaabaat - ajab!

Wednesday, June 15, 2005

thinking organized!

ايستاد در مرکز جهان
اينجا مرکز جهان است
ايستاد و گوزيد

شرمنده! ولی به من ربطی نداره

انتخابات 3

شنيع
وقيح
مهوّع

کثيف
باهوش

انتخابات 2

کيست که بتواند آتش بر کف دست نهد و با ياد کوه های پر برف قفقاز خود را سرگرم کند
يا تيغ تيز گرسنگی را با ياد سفره های رنگارنگ کند کند
يا برهنه در برف دی ماه فرو غلتد و به آفتاب تموز بينديشد
نه هيچ کس چنان خطری را به چنان خاطره اي تاب نياورد
از آن که خيال خوبی ها درمان بدی ها نيست
بلکه صد چندان بر زشتی آن ها می افزايد

Monday, June 13, 2005

انتقاد

بهم گفتن که مثل يکی می نويسم .... بهم گفتن که زشت می نويسم
بهم گفتن سعی می کردم مثل شاملو شعر بگم
چی بگم والا لابد راست ميگن

موومان سوم

آن وقت باران گرفت و من ديگر تاب نخوردم .روی حوض پر از موج های گرد و کوچولو بود و ماهی ها بالا می جهيدند که حباب باران را ببلعند. گفت:" احساس ميکنم اين باران برای من می بارد ." و از گوشه ی چشم چنان نگاهم کرد که ناچار شدم دوباره بگويم :" آلبالو. " گفت :" تو هم به خاطر من اين همه قشنگ شده اي." گفتم : " من که کاری نکرده ام. نه آرايش، نه چيزی. فقط حمام رفته ام." گفت: "تو هميشه می روی حمام ؟" گفتم :"اذيتم نکن." رفتيم توی ساختمان. دم پلّه ها دستم را گرفت. و من صدای تند قلبش را از توی دست هايش می شنيدم. بعد رفتيم بالا. اتاق بالا پشت دری های سفيد داشت. همه را کنار زدم که بتوانيم باران را تماشا کنيم. گفت :" درخت ها هم به خاطر من جوانه زده اند." و با سر انگشت، چند تار موی روی پيشانی اش را کنار زد و با صدای لرزان گفت :"ولی نمی دانم من برای چی زنده ام."

سمفونی مردگان
عباس معروفی

Monday, June 06, 2005

انتخابات

خيابون به شکنجه اي ممتد تبديل شده
يکی زنگ زده ميگه به رفسنجانی رأی بدين
ميخندم ميخندم ميخندم
تابلو تبليغاتی بزرگ ميگه "سلام دکتر!"
ميخندم ميخندم ميخندم
راه رفتن تو اين خيابون ها حالی داشت
ولی به شکنجه اي ممتد تبديل شده